چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۱۵:۵۸

جزییات مقاله

اَشعَثِ بنِ قِیس

 
اَشعَثِ بنِ قِیس ، ابومحّمد (40 یا 41ق/ 660 یا 661م)،از رجال مشهور صدر اسلام.
او از بزرگان کِندِه و از بازماندگان ملوکاین قبیله بود،که مدتی پیش از ظهور اسلام، در نجد و یمامه گونه ای حکومت داشتند و به ویژه پس از بروز ضعف در ارکان حکومت دست نشاندۀ ساسانیان،یعنی آل منذر در حیره (بخشی از عراق کنونی)،می کوشیدند جای آن را بگیرند (نک: تقی زاده، 121، 134؛ پیگولوسکایا،292 به بعد،334- 335؛ نولدکه، 319)،اما دوران سروری اشعث با قتل پدرش به دست یکی از افراد بنی مُراد (کلبی،1/ 78- 79؛ ابن قتیبه،555- 556) و ضعف سلسلۀ آل منذر،که خود حاصل پریشانی در پادشاهی ساسانی پس از مرگ خسرو پرویز بود و ظهور اسلام،مقارن شد. بنابر این،اودر 9ق (سنۀ الوفود) در رأس هیئتی از قبیلۀ خویش به مدینه آمد و اسلام آورد (ابن سعد،1/ 328؛ طبری،3/ 138- 139)،اما اندکی بعد،وفات پیامبر (ص) را فرصتی مناسب برای احیاء سروری از دست رفتۀ خویش و سلسله ملوک کنده دانست و نه تنها از بیعت با ابوبکر تن زد،بلکه تاج نیای خود را بر سر نهاد و «ملک» کندیان شد (ابوهلال عسکری،249؛ واقدی،115). با این همه،ایستادگی او در برابر سپاه خلافت چندان نپایید (طبری،3/ 338) و چون از امان خود و خانواده اش اطمینان یافت،چارۀ کار را در تسلیم دید (واقدی،116- 117؛ ابن حُبیش،1/ 137- 138). در مدینه، ابوبکر او را از بند اسیری رها کرد و خواهرش را به ازدواج او در آورد،گرچه گفته اند که بعدها و هنگام مرگ از رهانیدن اشعث اظهار پشیمانی کرد (یعقوبی، 2/137؛ طبری،3/ 339،430- 431؛ ابن حبیش، 1/ 138). اشعث در فتوح عراق در دورۀ عمر شرکت داشت (بلاذری، فتوح،257؛ ابن رسته،224؛ دینوری،120، 122؛ ابن عبدالبر،1/ 134) و پس از این دوره،شهر نوبنیاد کوفه را برای سکونت برگُزید (طبری،4/ 129)؛ یعنی کمابیش همان ناحیه ای را که آل منذر کمتر از نیم قرن پیش در آنجا حکومت داشتند و بسیاری از کندی ها نیز به پیروی سرور خود در کوفه سکونت گزیدند (کلبی،1/ 141- 142).
هنگام قتل عثمان،اشعث عامل آذربایجان و ارمینیّه بود (بلاذری،همان،273- 274؛ طبری،4/ 422) و چون امیرالمؤمنین علی (ع) به خلافت رسید،میل چندانی برای پیوستن به آن حضرت نشان نداد و به احتمال بسیار می نگریست که کفه خلافت سرانجام به کدام سو متمایل می شود،به ویژه که اموالی از آن ناحیه را همچنان نزد خود نگاه داشته بود. امیرالمؤمنین پس از نبرد جمل در نامه ای به او،ضمن اشاره به مسائل و حوادث پیشین،از جمله حقانیت خویش نسبت به خلافت و قتل عثمان و بیعت مردم با ایشان و ماجرای بیعت شکنی طلحه و زبیر و همراهی عایشه،به او فرمود که شغل خود را نه «طعمه»،بلکه «امانت» بداند و اموال آذربایجان را تسلیم کند (نصر بن مزاحم،20- 21؛ یعقوبی،2/ 200؛ برای مآخذ این نامه، نک: حسینی خطیب، 3/ 190- 191؛ محمودی، 4/ 97). واپسین فراز از این نامه،آنجا که حضرت بر تسلیم اموال تأکید کرده، در نهج البلاغه (ص 312،نامه شماره 5) نقل شده (برای شرح آن ،نک: ابن ابی الحدید،14/ 34) و برخی از شارحان،با اشاره و نقل متن کامل منقول در مآخذ تاریخی،به شرح آن پرداخته اند (مثلا نک: ابن میثم، 4/ 350- 351؛ شوشتری، 8/ 4 به بعد؛). سرانجام اشعث به کوفه بازگشت و در صفین در میان سپاهیان عراق حضور یافت (بلاذری، انساب الاشراف، 2/264؛ طبری،4/561)،گرچه نه امیرالمؤمنین به او اعتماد داشت نه خود او از خلافت امام خشنود بود. گویا از همان آذربایجان قصد داشت با آن اموال نزد معاویه رود،اما چون با شماتت یارانش رو به رو شد که پیوستن به شامیان را تقبیح کردند،سرانجام راه عراق در پیش گرفت (نصر بن مزاحم، 20- 21). در طول مدت نبرد،اشعث گرچه علی رغم میل امام (ع) از فرماندهان سپاه بود (همو، 139، 205)،اما با معاویه سر و سرّ داشت و چون خبر خطابۀ او در میان کندیان مبنی بر ترک مخاصمه به اردوگاه شام رسید،معاویه دستور داد تا قرآن ها را فراز نیزه کنند (همو،480- 481؛ دینوری،188- 189). اصرار و پافشاری اشعث و کندی ها بر ترک مخاصمه و دعوت به «کتاب الله» (نصر بن مزاحم،482- 484)، تردید چندانی در نقش او در ناکام گذاردن نبرد صفین از یکسو و گشودن جبهۀ جدیدی علیه امام (ع) در سپاه آن حضرت،یعنی مُحَکّمه یا خوارج بعدی باقی نمی گذارد. او در گزینش ابوموسی اشعری،به عنوان حَکَم عراقیان به جای مالک اشتر که انتخاب امام (ع) بود نیز،نقش اساسی داشت (همو،499- 500؛ بلاذری،همان، 2/ 293؛ طبری،5/ 51- 52). پس از ماجرای حکمیت نیز،اشعث می کوشید توجه از ادامۀ نبرد با معاویه را به تار و مار مُحَکّمه جلب کند و گفته اند که مال و اموال هنگفتی از وی دریافت کرده بود (بلاذری،همان،2/ 327، 340؛ طبری، 5/ 82؛ نیز نک: ثقفی، 1/ 24- 25). اشعث در همین ایام،وقتی امیرالمؤمنین (ع) در خطابه ای با ناخشنودی تمام از موضوع حکمیت یاد کرد،با آن حضرت با لحنی نامناسب سخن گفت،چندان که با عتاب سخت امیرالمؤمنین (ع) رو به رو شد: حضرت او را شایسته لعن دانست و با توجه به سابقه ای که در رویگردانی از اسلام پس از وفات پیامبر (ص) داشت «منافق بن منافق» و «حائک بن حائک» خواند،که نسبت به قوم خود نیز خیانت کرده است (نهج البلاغه،ص 27، خطبه 19). فرازهایی از این خطابه عتاب آلود که مشتمل بر اشاره به سوابق اشعث است،بیشتر محل توجه واقع شده؛ از جمله شریف رضی ذیل همین خطبه،به سابقه اشعث در نیرنگ با قوم خود اشاره کرده است و اینکه اشعث پس از این واقعه،از قوم خود «عرف النار» لقب یافت (نیز نک: ابن ابی الدنیا، 37). برخی از شارحان نهج البلاغه،ضمن اشاره به فضای تاریخی این القاء خطابه و سبب عتاب امیرالمؤمنین (ع) (نک: ابن میثم، 1/323؛ برای مأخذ این خطبه، نک: حسینی خطیب،1/ 386)،به شرح و بیشتر تأویل لقب «عرف النار» پرداخته اند (همو، 1/ 326). با این همه،ماجرای اشعث پس از وفات پیامبر (ص)،توجه بیشتر شارحان را جلب کرده است و تفصیل بیشتری به آن داده اند (نک: ابن ابی الحدید، 1/ 291 به بعد؛ نیز نک: بیهقی، 106- 107؛ شوشتری، 8/ 27). در این میان،لقب «حائک» نیز از شرح و تأویل شارحان برکنار نمانده و حتی برخی آن را اشاره ای به سابقه بافندگی اشعث و نیاکان او تلقی کرده اند و ابن میثم بحرانی،ضمن نقد این قول با توجه به سابقه فرمانروایی خاندان اشعث، آن را نوعی تلمیح به بلاهت و نادانی دانسته است (بیهقی، 104؛ ابن میثم، 1/ 324؛ برای اقوال گوناگون در این باب،نک: کیدری، 212- 213). در حالی که به قول ابن ابی الحدید،تعبیر «حائک» اشاره ای به سابقه یمانی ها در بافندگی است (1/ 297). به هر حال،چنانکه برخی دیگر از شارحان گفته اند،در واقع انواع صفات و اعمال ناپسندیده اشعث،مانند نفاق و ظلم،او را در نظر امیرالمؤمنین (ع) در این خطابه مستحق لعن و عتاب قرار داد (شرح نهج البلاغه،252؛ نیز نک: نقوی قائنی، 3/ 423).                 
واپسین زمانی که بنابر روایات،می توان سراغی از اشعث گرفت،به توطئۀ شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) مربوط می شود: او نه فقط ابن ملجم را می شناخت و احتمالا با او به نحوی پیوند قبیلگی داشت (ابن فقیه،252؛ یعقوبی،2/ 212)،بلکه اندکی پیش از ضربت خوردن امام (ع)،در مسجد کوفه،وی را به شتاب در مقصود خویش فرا خواند (ابن سعد،3/ 36؛ بلاذری،همان،2/435؛ مفید،1/ 19) و اندکی بعد وقتی یکی از پسرانش را به دیدار امام (ع) در بستر شهادت فرستاد،از حاصل کار تقریبا اطلاع و اطمینان داشت (ابن سعد،3/ 37؛ بلاذری، همان، 2/ 438؛ ابن عساکر، 42/ 560). با این همه،او به فاصلۀ اندکی از امیرالمؤمنین (ع)،احتمالا در ذوالحجۀ 40ق/ آوریل 661 در کوفه از دنیا رفت (خلیفة بن خیاط،1/ 228؛ ذهبی،2/ 42).
در مجموع،اشعث در حلقۀ دشمنان امیرالمؤمنین علی (ع) و مخالفان خلافت آن حضرت،همچون معاویه و عمروعاص جایگاه خاص داشت و کمابیش با آنان همسو بود؛ گرچه به کوفه و عراق نیز همچون سرزمین اجدادی خود می نگریست و در هر حادثه ای می کوشید سروری خویش را حفظ کند. 
فرزندان اشعث هر یک کمابیش نقش او را در کوفه ادامه دادند: فرزند بزرگ او،محمد در دورۀ معاویه در دستگیری حُجر بن عدی و سپس در حوادث منتهی به واقعۀ کربلا نقش چشمگیر داشت (طبری، 5/ 263- 264، 367، 380). فرزند دیگرش،قیس گرچه  از کسانی بود که با نامه، امام حسین (ع) را به کوفه دعوت کرد،اما بعدها نه فقط از در انکار برآمد،بلکه در کربلا از فرماندهان سپاه بود (همو، 5/ 417، 422، 425، 453). جُعده دختر اشعث نیز که به همسری امام حسن مجتبی (ع) در آمده بود، در توطئۀ شهادت آن حضرت نقش اساسی داشت (بلاذری، همان، 3/ 55؛ ابوالفرج اصفهانی، 73). مشهورترین فرزند او،عبدالرحمن در سال 82ق در دورۀ ولایت حجّاج بن یوسف بر عراق و ولایات شرقی شورشی ترتیب داد که با وجود گستردگی در ولایات جنوبی ایران و کوفه و بصره و جنگ و گریزهای بسیار سرانجامی نیافت و خود او به قتل رسید (طبری، 6/334به بعد؛ نیز نک: صفدی، 18/ 225- 227). از خانوادۀ اشعث تا سده های بعد نیز همچنان نامی و یادی در میان بود و بیشتر به نیرنگ بازی شهره بودند (ابن رسته، 229؛ برای نسبت اشعثی،نک: سمعانی، 1/ 265).
در نهج البلاغه،باب حِکم امیرالمؤمنین (ع) (ص 467،شماره 283)،عباراتی از آن حضرت در تعزیت اشعث به سبب مرگ پسر (یا در برخی روایات برادر اشعث،نک: شوشتری،13/ 455) آمده است،که به قول ابن ابی الحدید،این کلام حضرت به «وجوه مختلفه» نقل شده است (19/ 192؛ برای مآخذ آن،نک: حسینی خطیب،4/ 230)،از جمله در همان باب (ص 490، شماره 406)،صورت کوتاه دیگری از عبارات مشهور امیرالمؤمنین در تعزیت اشعث آمده است (نک: بیهقی، 455؛ کیدری، 2/ 696- 697؛ ابن ابی الحدید،20/ 50؛ نیز نک: شوشتری، 13/ 461- 463).            
مآخذ: ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، به کوشش ابوالفضل ابراهیم، قاهره،1959- 1966م؛ ابن ابی الدنیا، عبدالله، مقتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، به کوشش ابراهیم صالح، دمشق، 2001م؛ ابن حبیش، عبدالرحمن، غزوات، به کوشش سهیل زکار، بیروت،1412ق/ 1992م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به کوشش دخویه، لیدن، 1893م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره،1960م؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1415ق/1995؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف الهادی، بیروت، 1416ق/ 1996م؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ ابن میثم بحرانی، میثم، شرح نهج البلاغه، تهران، 1379ق؛ ابوالفرج اصفهانی، علی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1368ق/1949م؛ ابوهلال عسکری، حسن، الأوائل، به کوشش محمد سید وکیل، مصر، 1408ق/1987م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش ویلفرد مادلونگ، ویسبادن، 2009م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن،1866م؛ بیهقی، علی بن زید، معارج نهج البلاغه، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، قم، 1409ق؛ پیگولوسکایا،ن. اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، 1372ش؛ تقی زاده، سید حسن، از پرویز تا چنگیز، تهران، 1349ش؛ ثقفی، ابراهیم، الغارات،به کوشش عبدالزهرا حسینی، بیروت، 1407ق؛ حسینی خطیب، عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، بیروت، 1409ق/ 1988م؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1960م؛ دینوری، احمد، الأخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1959م؛ ذهبی، احمد، سیرأعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404ق/1984م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدر آباد دکن، 1382ق/ 1962م؛ شرح نهج البلاغه، مؤلف مجهول از سده 8ق، به کوشش عزیز الله عطاردی قوچانی، تهران، 1375ش؛ شوشتری، محمد تقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، تهران، 1376ش؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، ویسبادن؛ طبری، محمد، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1969- 1960م؛ کلبی، هشام، نسب معد و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ کیدری، محمد بن حسین، حدائق الحقائق، به کوشش عزیزالله عطاردی قوچانی، قم، 1375ش؛ مفید، محمد، الإرشاد، قم،1413ق؛ نصر بن مزاحم، وقعه صفین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1962م؛ نقوی قائنی، محمد تقی، مفتاح السعاده فی شرح نهج البلاغه، تهران، 1386ش/ 1428ق؛ نهج البلاغه، به کوشش عزیزالله عطاردی قوچانی، تهران، 1413ق؛ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمة عباس زریاب، تهران، 1358ش؛ واقدی، محمد، الردۀ، به کوشش محمد حمیدالله، پاریس، 1989م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، دار صادر.
پست الکترونیک را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید