بنیاسرائیل. نامی برای قوم کهن یهودی و به معنای فرزندان یا قوم اسرائیل (یعقوب). این نام در قرآن و بالتبع روایات اسلامی بسیار بهکار رفته و شرح احوال بنیاسرائیل در این منابع به تفصیل بیان شده است (رک: هوشنگی، «بنیاسرائیل»). در نهج البلاغه، نام بنیاسرائیل در دو خطبۀ 166 و 192 آمده است. هر دو خطبه لحن سرزنش دارد و مخاطبان امیرالمؤمنین سپاهی پراکنده و سرگردان هستند که تفرقۀ آنها لشکر را از هم گسیخته و فرمانده را بسیار آزرده است. سرگردانی این سپاه در خطبۀ 166 به سرگردانی چهلسالۀ بنیاسرائیل تشبیه شده است که ریشۀ قرآنی دارد (رک، مائده: 20-26؛ نیز نک: مجلسی، ج31 ص564-565). امیرالمؤمنین در آغاز این خطبه اصحاب خود را از صفات ستمپیشگان دورۀ جاهلیت پرهیز میدهد که نه از دین آگاهی داشتند و نه دربارۀ خدا اندیشه میکردند. سپس از پراکندگی آنها در رویارویی با امویان سخن میگوید و در پایان از آیندۀ بد بنیامیه پس از پیروزیهایشان خبر میدهد. در این فضا ست که بحث از لزوم یاری حقّ و پرهیز از سستی و تفرقه مطرح میشود و آن حضرت میفرماید: «شما همچون بنیاسرائیل حیران و سرگردانید.» این سرگردانی از آن روست که آنان حقّ را پشت سر انداختند، حال آنکه اگر از پیشوای راستین خود اطاعت میکردند آنها را به همان راهی میبرد که رسول خدا رفته بود (سید رضی، خطبۀ 166). ابن أبی الحدید (ج9، ص286-287) شباهت صحابۀ سپاه امام علی(ع) به بنیاسرائیل در حیرانی و گمراهی را به چند حدیث نبوی در منابع اهل سنت مستند کرده است (رک: احمدبن حنبل، ج3، ص387، ج5، ص218، 340؛ بخاری، ج4، ص109، ج7، ص207؛ مسلم بن حجاج، ج7، ص70-71، ج8، ص165-166؛ ترمذی، ج3، ص321-32). شارحان نهجالبلاغه مصداق خبر امیرالمؤمنین از روزگار بد بنیامیه را اجتماع هاشمیان در اواخر دورۀ مروان حمار برای برانداختن امویان دانستهاند. این واقعه در سال 132 هجری در هنگام ظهور ابومسلم خراسانی، صاحب دعوت هاشمیان رخ داد که از آن زمان نبردهای عباسیان آغاز شد و سرانجام حکومت امویان بر افتاد (کیذری، ج2، ص45-48؛ بیهقی، ص279-281؛ ابن ابی الحدید، ج9، ص284؛ خوئی، ج10 ص78).
تعبیر بنیاسرائیل در خطبۀ 192 که قاصعه نام گرفته و به گفتۀ سید رضی مضمون کلّی آن نکوهش ابلیس بهخاطر سرکشی در برابر خدا و سجده نکردن برای آدم ابوالبشر است، در همنشینی با «ولد اسماعیل و بنیاسحاق» آمده است و امیرالمؤمنین از صحابۀ خود میخواهد از احوال آنها و سرنوشت بنیاسرائیل عبرت بگیرند، زیرا شباهت بسیاری با آنها دارند. این گروهها نیز زمانی پراکنده و چند دسته بودند، یعنی آن هنگام که شاهان کسری و قیصر بر آنها حکم میراندند و آنها را از سرزمینهای سرسبز و خرّم به مناطق خشک و بیآب و علف تبعید کردند. جمعیتشان در آنجا پراکنده بود و در جهالت به سر میبردند، دختران را زنده به گور و بتها را پرستش میکردند، ارتباطشان با خویشان گسسته و غارتهای پیاپی کارشان بود. سپس خداوند به آنها نعمت بخشید و رسول خود را نزد آنها فرستاد (سید رضی، خطبۀ 192). چنانکه از این عبارات بر میآید، مضمون این خطبه را تنها میتوان بر فرزندان اسماعیل تطبیق کرد و ارتباط آن با فرزندان اسحاق و بنیاسرائیل روشن نیست. برخی از شارحان نهجالبلاغه مصداق این عبارات را بنیاسرائیل در زمان فرعون و انبیایی که بختنصّر بر آنها غلبه کرد، و تفرقۀ میان آنها را به هنگام تسلّط جالوت و بختنصّر تفسیر کردهاند. در این هنگام، میان آل قحطان از فرزندان اسحاق اختلاف افتاد و شاهان روم بر آنها و بر بنیاسرائیل شام غلبه کردند و آنها را به اطراف مدینه تبعید نمودند که همان یهود خیبر و قبایلی همچون بنینضیر، بنىقریظه و بنىقینقاع باشند (کیذری، ج2، ص348؛ ابن میثم بحرانی، ج4 ص298). ابن أبی الحدید این دیدگاه را به عنوان یک احتمال مطرح کرده است اما این نظر را نادرست میداند، زیرا یهودیان مدینه اندک بودند و در این زمینه بهشمار نمیآیند و همچنین از عبارات خطبه بر میآید که این افراد باید صحرانشین باشند در حالی که قبایل مذکور یهودی شهرنشین بودند و خانه و دژ داشتند. دیدگاه ابن ابی الحدید در پاسخ به این معضل چنین است که امام علی(ع) در این عبارات به دو گروهِ پیروز و مغلوب اشاره کرده است؛ در واقع، فرزندان اسماعیل مغلوبِ فرزندان اسحاق و اسرائیل شدند. او میافزاید چنانکه بسیاری از دانشمندان گفتهاند ایرانیان و در نتیجه پادشاهان ایران، و همچنین پادشاهان روم از فرزندان اسحاق بودهاند. بر این اساس، منظور از کسانی که دچار تفرقه شدند فقط فرزندان اسماعیل هستند و یادکرد بنیاسرائیل در اینجا از آن جهت است که آنها در آن روزگار بر شام حاکم بودند و با عربها از جمله فرزندان اسماعیل بارها جنگیدند و آنها را از شام به بیابان حجاز راندند (ابن أبی الحدید، ج13، ص172). خوئی این دیدگاه را مخالف کتب تاریخ و سیره دانسته است. وی میگوید هدف امیرالمؤمنین این است که سرانجام بد تفرقه میان مردم را بیان کند و ذکر پسران اسماعیل و اسحاق و اسرائیل از باب مثال آوردن و افزودن توضیح است (خوئی، ج11، ص392-393). شوشتری نیز دیدگاه ابن ابی الحدید را برخلاف سیاق عبارات دانسته است، زیرا سیاق نشان میدهد که شاهان کسری و قیصر بر هر سه دستۀ فرزندان اسماعیل، اسحاق و اسرائیل مسلّط بودند و نمیتوان آنها را از این سه دسته دانست. افزون بر این، قرآن بیان میکند که بنیاسرائیل نیز مانند فرزندان اسماعیل مغلوب بودند نه غالب (رک: آل عمران: 112؛ اسراء: 3-4). همچنین، مورخانی مانند ابن قتیبۀ دینوری، ابوحنیفۀ دینوری و ابن جریر طبری شاهان کسری را نه از فرزندان اسحاق بلکه از ذریۀ پادشاهان نخستین و پیش از ملوک الطوائف دانستهاند (رک: دینوری، ص23-24؛ طبری، ج1، ص221، 476). تنها مسعودی اقوالی دربارۀ اینکه شاهان کسری از فرزندان اسحاق بودهاند نقل کرده است. به گفتۀ مسعودی، ایرانیان قدیم از جمله بنیانگذار سلسلۀ ساسانیان، ساسان بن بابک، به علت آنکه خود را از نسل ابراهیم(ع) میدانستند، به زیارت کعبه اهتمام داشتند و در کنار چاه زمزم به راز و نیاز میپرداختند (مسعودی، ج1، ص242؛ و نیز: ابن سعد، ج1، ص43؛ حموی، ج3، ص148). شوشتری اقوال گوناگون دربارۀ این موضوع را نقل کرده و معتقد است که گفتۀ مسعودی در اینجا ضعیفترین قول اوست و خود ایرانیان هم نمیپذیرند که پادشاهی جز در فرزندان فریدون باشد. از دیدگاه شوشتری، پادشاهان قیصر نیز از فرزندان اسحاق نیستند، زیرا ظاهراً ریشۀ این دیدگاه در تورات است که تحریف شده است، علاوه بر اینکه نه شاهان ایرانی و نه رومی به چنین انتساباتی شهرت ندارند (شوشتری، ج2 ص274-280).
منابع
علاوه بر قرآن کریم
ابن أبیالحدید، عبدالحمید بن هبةالله، شرح نهجالبلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل إبراهیم، دار إحیاء الکتب العربیة، 1378/1959.
ابن میثم بحرانى، شرح نهجالبلاغة، دفتر نشر الکتاب، 1362.
احمد بن حنبل، المسند، بیروت، دار صادر، بیتا.
محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر 1405/ 1985.
بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، دار الفکر (افست از چاپ دار الطباعۀ استانبول)، 1401/1981.
بیهقی، علی بن زید، معارج نهجالبلاغة، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1367ش.
ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی وهو الجامع الصحیح، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، دار الفکر، بیروت 1403/1983.
حموی، معجم البلدان، دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت، 1399 ـ 1979م.
خوئی، میرزا حبیب الله هاشمى، منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغة، به کوشش سید ابراهیم میانجى، مکتبة الاسلامیة، تهران: 1358.
دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، الأخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، دار إحیاء الکتب العربی/منشورات شریف الرضی، قاهره 1960.
سید رضی، نهجالبلاغه، به کوشش صبحی صالح، تصحیح: محمد دشتی، مؤسسة النشر الاسلامی 1417.
شوشتری، محمدتقی، بهجالصباغة فی شرح نهجالبلاغة، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش.
طبری، محمدبن جریر، تاریخ الأمم والملوک، به کوشش نخبة من العلماء الأجلاء، مؤسسة الأعلمی، بیروت 1403/1983.
کیذری، قطب الدین محمدبن حسین بیهقی، حدائق الحقائق فی شرح نهجالبلاغة، به کوشش عزیزالله، قم، بنیاد نهج البلاغه/انتشارات عطارد، 1375ش.
مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403/1983.
مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر 1384/ 1964م.
مسلم بن حجاج نیشابوری، الصحیح، دار الفکر، بیروت، بیتا.
هوشنگی، لیلا، «بنیاسرائیل»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران: بنیاد دایرةالمعارف اسلامی، ج4، 1377.